خانه پارسا

محمد پارسا و شاهکار های تازه

محمد پارسا و اولین مروارید ها! پسر قشنگم!درست روزهایی که من بی صبرانه منتظر در اومدن دندون های پایینت بودم .و مدام لثه های پایینت رو بررسی می کردم؛بابایی متوجه شد، لثه بالات سفید شده و داره دندونت در میاد . و پس از چند روز بلاخره انتظار به پایان رسید و دو تا مروارید سفید کوچولو تو لثه بالات جوونه زد! منم سریع بساط آش دندونی سه نفره رو علم کردم تا در فرصت مناسب دیگه یه آش دندونی خونوادگی هم درست کنم و این شادی تکرار نشدنی رو با بقیه تقسیم کنم ! محمد پارسا و اولین چار دست و پا رفتن ها! عزیز ترینم! کوچکترین پیشرفت تو، من رو به شدت خوشحال و به ادامه زندگی امیدوا...
30 شهريور 1393

محمد پارسا و پایان هشت ماهگی

محمد پارسای نازنینم هشت ماهگیت مبارک! عزیز ترینم ! الان دقیقا هشت ماه و نه روز از لحظه ای که پا به این دنیا گذاشتی می گذره! از حال و هوای این روزات بگم که،این روزها  هنوز نمیتونی چار دست و پا بری!ولی با این حال آروم و قرار نداری و با روش های مختلف خودت رو به چیزهای مد نظرت می رسونی! مثلا یک گام رو چهار دست و پا میری  و بعد که می بینی واست سخته؛ تو حالت نشسته خودت رو روی زمین می کشی تا به هدف برسی! اگر حالت خوابیده باشی هم با یکی دو غلت زدن به مقصد می رسی! موز و گلابی رو خیلی دوست داری !ولی از خوردن غذاهایی که مخصوص خودت می پزم اصلا استقبال نمی کنی و مجبورم غذا های خودمون رو ...
10 شهريور 1393

محمد پارسا وپایان هفت ماهگی

محمد پارسای نازنینم ،هفت ماهگیت مبارک! پسر گلم،بر خلاف ماه های اول تولدت الان روز ها خیلی زود می گذره و ماشالله تو هر روز بزرگ و بزرگ تر میشی. البته از لحاظ رشد جسمی اون طور پیشرفتی نداری.که همین که سالمی خدا رو شکر می کنم !این روز ها اینقدر با مزه شدی که حد نداره !با هر آهنگی خودتو تکون میدی ودست می زنی !سر سری می کنی و با خنده های شیرینت اطرافیان رو هم وادار به همراهی می کنی. بدون اینکه معنای حرفاتو بفهمی بابا ، مامان،آغا و ...میگی.خلاصه اینکه کلی حرف میزنی وشلوغ می کنی .با خوابیدن هم انگار میونه خوبی نداری و برعکس مامان و بابات همش می خوای بیدار باشی و شیطنت کنی! و وقتی خوابت می کنم؛هنوز چند  ...
2 شهريور 1393

محمد پارسا و پایان شش ماهگی

محمد پارسا ،میوه زندگیم!اول تیرماه شش ماهت تموم شد.دوست داشتم یه جشن کوچولو واست بگیرم ولی چون خونه مامان بزرگ (یزد) بودیم و بابایی، خونه خودمون( تهران) بود جور نشد . مهم نیست! مهم اینه که تو سالمی و بحران واکسن شش ماهگی هم مثل واکسن های قبلی پشت سر گذاشتی .البته سه روز تمام تب خفیف داشتی که اونم بلاخره تموم شد .مامان بزرگ و بابا بزرگ واسه اینکه درد واکسن از یادت بره  تو رو بردن حیاط، واست تاب بستند و کلی باهات بازی کردند.تو هم حسابی کیفور شدی!منم خیلی خوشحال بودم که کابوس واکسن شش ماهگی هم داره تموم میشه و  دیگه تا یک سالگی واکسنی نداری!     محمد ج...
2 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خانه پارسا می باشد